من را به گناهی که ” نگاه تو ” در آن بود
بردند سر دار و تو انگار نه انگار
اوج غم این قصه در این شعر همینجاست
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و تو انگار نه انگار
دور از تو شده سنگ صبور من دلتنگ
یک گوشه ی دیوار و تو انگار نه انگار
جان می کنم و محو تماشایی و هر روز
این حادثه تکرار و تو انگار نه انگار
با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه
من می شوم آزار و تو انگار نه انگار..
"حسین عابدی"
گفتم روم که چشمت مایل به خواب ناز است
بگشود زلف و گفتا بنشین که شب دراز است...
"موسی همدانی"
پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند
اشهَدُ انّ ” تو” در کل جهان پخش کند
خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را
بدهم “حاج حسین و پسران” پخش کند
بغلم کن همه جا ! شهر حسودی بکند
چشم تو بین زنان تیر و کمان پخش کند
باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده
راز دیوانگی ام را به جهان پخش کند
بشود فاش همه راز اشارات نظر!
قصه عشق مرا نامه رسان پخش کند
شعر من خوبترین شعر جهان است اگر
آنچه از روی تو دیده ست زبان پخش کند..
وصف زیبایی تو در همه ی ابیاتم
آب دریاشده تا قطره چکان پخش کند
درد یعنی تو نباشی بغلم ناز کنی...
رادیو لحظه ای آواز بنان پخش کند
"علی صفری"
بیمار چشم اویم و آن سنگدل مرا
درمان که بگذریم ،
دعا هم نمی کند...
"سجاد سامانی"
خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی؟
سپر انداخت عقل از دست ناوک های خونریزت!
برآمیزی و بگریزی و بنمایی و برپایی...
فغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآمیزت..
"سعدی"
سوگند او که گفت "پریشان و عاشق است"
باور نکردنیست ولی سادهایم ما!
از ما گذشت تا که به مقصود خود رسد...
در چشم بیملاحظهاش جادهایم ما!
پا میخوریم و حرمتمان کم نمیشود
زحمت نکش رفیق!
که سجادهایم ما!
"حسین دهلوی"
سحر رسید بیا پیش چشم های خدا
مرا شبیه صدای اذان بلند ببوس!
گناه بازوی تب کرده ات به گردن من
بهشت را به جهنم نمی برند ببوس...!
"حسین غیاثی"
مانده ام با خودم چه کار کنم!
قصد دارم به "تو" فرار کنم!
تو که در چشم هات خشم و غم است..
تو که دیوانگیت محترم است...
"سیدمهدی موسوی"
یک عمر نگاهش به نگاه تو بیفتد
یک عمر خودت را زده باشی به ندیدن
سخت است که یادش بدهی پر بگشاید
آخر برود در پی با غیر پریدن...
"سید تقی سیدی"
یک ریز به خودم می گویم
تو را خواب دیده ام!
و تو هنگام خواب هی دور من می چرخی..
دلتنگ نگاهت میکنم ،
نگاه بر لب هام میگذاری و میگویی: دوست داشتنی من!
صدای تو می پرد توی چشم هام
و حلقه حلقه اشک درونش می گردد..!
"عباس معروفی"
اگر بدانی چه قدر خسته ام آیدای من!
بگذار این حقایق را برایت بگویم..
راستش این است:
من نمی بایستی به تو نزدیک می شدم،
نمی بایستی عشق پاک و بزرگ تو را متوجه خودم می کردم،
نمی بایستی بگذارم تو مرا دوست بداری!
من مرده ای بیش نیستم و هنگامی که تو را دیدم آخرین نفس هایم را می کشیدم..
افسوس...چشم های تو که مثل خون در رگ های من دوید، یک بار دیگر مرا به زندگی باز گرداند!
تو آخرین چوب کبریتی هستی کهمیباید به آتشی عظیم مبدل شوی و از زندگی من، در برابر سرمای مرگ در این بیابان پر از وحشت دفاع کنی...
اگر این چوب نگیرد، مرگ در این برهوت حتمی است!
"احمد شاملو"
رفتنت اوج جنگ در من بود
خواهش و التماس از دشمن!
رفتی و من به چشم خود دیدم
دردهایی قوی تر از مردن..
"اهورا فروزان"
باید از آن چشم بی احساس می فهمیدمت
ای که با من بودنت از ترس تنها ماندن است..
"حسین دهلوی"
عشق تو با هر نفس آب حیاتم می دهد
این سراب عاشقی آخر به بادم می دهد
گر کنی با دل من در همه عمر جور و جفا
رنگ چشمان سیاهت هی قرارم می دهد
من و تو افتاده ایم فرسنگ ها از هم جدا
دوریت هر ثانیه دارد عذابم می دهد
گرچه من بی سر و سامان شده م آخر عمر
عشق تو در وقت پیری اعتبارم می دهد..
می شوم با هر نگاهت مست ای آهوی من
ناز چشمان تو هر لحظه شرابم می دهد..
من که بی دینم ولی تو چادری ، با این وجود
حسرت لب های تو آخر وفاتم می دهد..
"سعید گشول"
من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه..
از من تازه مسلمان بگذر..
بگذر ، از سر پیمان بگذر..
"افشین یداللهی"
به روشنای تو زل میزند سیاهی ها
شبیه غبطه ی جامانده ها به راهی ها
بجز سلام به تو، آن هم اکثراً از دور
چه کرده ایم در این عمری از تباهی ها؟
به پیشگاه شما سر به زیر می آیم
به سربلندترین شکل عذرخواهی ها
دو لنگه درب حرم باز، مثل آغوشت
همیشه هست پذیرای بی پناهی ها
ازین به بعد ندارند تاب دریا را
که خواب حوض تو را دیده اند ماهی ها
که سنگفرش تو از جنس چشم آهوهاست
و خاک پای تو اکسیر خوش نگاهی ها
دوباره باید ازینجا به جاده زل بزنم
همان حکایت جامانده ها و راهی ها
حس میکنم کنار تو از خود فراترم..
درگیر چشم های تو باشم رهاترم..
حالم بد است ..
با تو فقط خوب می شوم..
خیلی از آنچه فکر میکنی مبتلاترم..
"اصغر معاذی"
هزارسال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست..
غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت
مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست..
"سعدی"
این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد..
چشم های من به جای دست های تو !
من به دست تو آب می دهم ،
تو به چشم من آبرو بده..
"قیصر امین پور"
شب صبح شد و باز کسی چشم به راه است..
سخت است بفهمی که رقیبت خود شاه است
من مرد شبانی که فقط زمزمه میکرد:
"معشوقه م ای کاش به دربار نمی رفت.."
باید چه کنم تا که سزاوار تو باشم؟
باید پس از این شاعر دربار تو باشم..
"ناشناس"
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشد
مردی که پیش ت می نشیند خسته تر ، بهتر..!
"حسین زحمتکش"