گاهی همین که دل به کسی بسته ای بس است..
بغضت ترک ترک شد و نشکسته ای بس است..
گاهی فقط همین که به امید دیگری
از خود غریبه تر شدی و خسته ای ،
بس است..
"حسین منزوی"
چنان گرفته تو را بازوان پیچکی ام
که گویی از تو جدا نه که با تو یکی م!
نه آشنایی امروزی ست با تو ،
همین که میشناسمت از خواب های کودکی است...!
"حسین منزوی"
تنهایی م امشب که پر است از غم غربت
آنقدر بزرگ است که در خانه نگنجد ..
بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را ..
کاین نعره دیوانه به کاشانه نگنجد..
"حسین منزوی"
پرسیدمش
چگونه و کی صبح می شود؟
چشمی ز هم گشود به نرمی جواب را ...
"حسین منزوی"
دلم مسافر خواب آلود در آن اتاق خیال اندود..
چو روح کهنه ی سرگردان هنوز می پلکد حیران ..
به جست و جوی کسی شاید ..
که از کنار تو می آید..
"حسین منزوی"
هنوز اگر تو بیایی
دوباره میشوم آغاز..
اگرچه خسته تر از آفتاب بر لب بامم..
"حسین منزوی"