شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

باران باش!

دوباره زنده کن این خسته‌ ی خزان‌ زده را
حلول کن به تنم،
 جان ببخش و جانان باش!
کویر تشنه ‌ی عشقم
 تداوم عطشم
دگر بس است!
 ز باران مگوی، 
باران باش!
"حسین منزوی "

آغوش تو دریاست..

انگار با تمام جهان وصل می شوم

در لحظه ای که می کشمت تنگ در بغل!

"حسین منزوی"

تو بخواه..

تو مبین که خاکم از خستگی و شکستگی ها
تو بخواه تا به سویت ز هوا سبک تر آیم...
"حسین منزوی"

آخرین آواز عشق..

اگر هنوز من  آواز آخرین توام ،
بخوان مرا 
و مخوان جز مرا 
که میمیرم...
"حسین منزوی"

خودت آمدی..

خود آهوانه به دام من آمدی تو

وگرنه

من این بهار در اندیشه‌ی شکار نبودم..

 "حسین منزوی"

حسرت..

می شوم بیدار و میبینم کنارم نیستی..

حسرتت سر میگذارد بی تو بر بالین من..

"حسین منزوی"

شب که میشه..

شب که می رسد از کناره ها

گریه میکنم با ستاره ها..

"حسین منزوی"

..

چگونه من نکنم میل بوسه در تو

تویی که بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیز...!

"حسین منزوی"

صبح امید..

صبح شد برخیز و بنشین رو به روی آیینه

تا ببینی بهتر از خورشید رویاروی توست..

"حسین منزوی"

نگاه ..

چگونه  سیر شود چشمم از تماشایت؟

که جاودانه ترین لحظه ی تماشایی..

"حسین منزوی"

به پایان آمد این قصه ..

سودای دلنشین نخستین و آخرین

عمرم گذشته است و توام در سری هنوز..

"حسین منزوی"

بوی جوی مولیان..

بوی پیراهنی ای باد بیاور ورنه

غم یوسف بکشد عاشق کنعانی را..

"حسین منزوی"

بس است..

گاهی همین که دل به کسی بسته ای بس است..

بغضت ترک ترک شد و نشکسته ای بس است..

گاهی فقط همین که به امید دیگری

از خود غریبه تر شدی و خسته ای ،

بس است..

"حسین منزوی"

گناهش با من..

تو بیا مست در آغوش من و دل خوش دار

مستی ت با بغلت هر دو گناهش با من!

"حسین منزوی"

آهنگ شیرین صدایت...

خوش ترین آهنگ عمرم

یادگار دلنشین اولین خندیدن توست ..

"حسین منزوی"

عشق کودکی..

چنان گرفته تو را بازوان پیچکی ام 

که گویی از تو جدا نه که با تو یکی م!

نه آشنایی امروزی ست با تو ،

همین که میشناسمت از خواب های کودکی است...!

"حسین منزوی"

غمت را به جان می خرم..

بیدار نشستم که غمت را چو چراغی

از شب بستانم ، به سحر بسپرم امشب..

"حسین منزوی"

...

تنهایی م امشب که پر است از غم غربت

آنقدر بزرگ است که در خانه نگنجد ..

بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را ..

کاین نعره دیوانه به کاشانه نگنجد..

"حسین منزوی"

صبح چشمان تو آغاز جهان است ..

پرسیدمش 

چگونه و کی صبح می شود؟

چشمی ز هم گشود به نرمی جواب را ...

"حسین منزوی"

شکسته باد..

الا که از همگانت عزیزتر دارم..

شکسته باد دل گر 

دل از دل تو بردارم..

"حسین منزوی"

می روم در باد..

به باد می روم

و 

می روم ز یاد شما ..

"حسین منزوی"

شاعر مرده...

پس از تو 

شاعر تو 

دیگر آن توانش نیست که باز

با غم عشقی دگر شود درگیر..

"حسین منزوی"

میشود..؟

گذشتی از من و هرگز گمان نمی کردم

که دست میشود اینسان ز دوستداران شست ..

"حسین منزوی"

تفال ..

از شادی م نپرس که من نیز در ازل

همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم..

"حسین منزوی"

چرا؟

شست باران همه ی کوچه خیابان ها را ..

پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من؟!

"حسین منزوی"

چه کنم؟

چه کنم دل چو هوای تو کند شب همه شب

سر اگر بی تو به دیوار غریبی نزنم؟!

"حسین منزوی"

..

دلم مسافر خواب آلود در آن اتاق خیال اندود..

چو روح کهنه ی سرگردان هنوز می پلکد حیران ..

به جست و جوی کسی شاید ..

که از کنار تو می آید..

"حسین منزوی"

اول و آخرم تویی..

سودای دلنشین نخستین و آخرین ..

عمرم گذشته است و توام در سری هنوز..

"حسین منزوی"

در نطفه مرده ..

مشت حسرت به نوازش نرسیده خشکید..

ناتمامیم که در غنچه ی خود پژمردیم ..

"حسین منزوی"

اگر بیایی ، بمانی..

هنوز اگر تو بیایی

دوباره میشوم آغاز..

اگرچه خسته تر از آفتاب بر لب بامم..

"حسین منزوی"