شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

گر نگاهی بکنی..

می روم بر سر راهش به امید نظری..

آه اگر بگذرد آن شوخ و نگاهی نکند..

"هلالی جغتایی"

من بی تو..

بی تو هرشب منم و گوشه  تنهایی خویش

پای در دامن غم ، سر به گریبان ملال..

"هلالی جغتایی"

غلط کردم!

اگر گفتم که دارد یار من آیین دلجویی

معاذ الله ...!

غلط کردم!

خطا کردم!

ندانستم..

"هلالی جغتایی"

غم تو..

ز روزگار مرا 

خود همیشه دردی بود..

غم تو آمد و 

آن را هزار چندان کرد!

"هلالی جغتایی"

ای صبر...

ای صبر کجایی؟

که زحد می گذرد باز ،

بر دل ستم آن مه و بر من ستم دل!

"هلالی جغتایی"

وفا نکن با دگران..

جفا که با من دل خسته میکنی سهل است!

غرض وفاست که با مردم دگر نکنی..

"هلالی جغتایی"

آن شده م ..

عجب شکسته دل و زار و ناتوان شده ام ..

چنان که هجر تو می خواست ، آن چنان شده ام ..

"هلالی جغتایی"

مرده م ..

باز آی 

که از جان اثری نیست مرا ...

"هلالی جغتایی"

من و تو ...

من گرفتار و تو در بند رضای دگران

من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران

گنج حسن دگران را چه کنم بی رخ تو

من برای تو خرابم، تو برای دگران

خلوت وصل تو جای دگرانست، دریغ!

کاش بودم من دل خسته بجای دگران

پیش ازین بود هوای دگران در سر من

خاک کویت ز سرم برد هوای دگران

پا ز سر کردم و سوی تو هنوزم ره نیست

وه! که آرد سر من رشک بپای دگران

گفتی: امروز بلای دگران خواهم شد

روزی من شود، ای کاش! بلای دگران

دل غمگین هلالی بجفای تو خوشست

ای جفاهای تو خوشتر ز وفای دگران

"هلالی جغتایی"