شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

دیدی هوا روشن شد..

حدس می ‌زنم که هوا روشن‌تر خواهد شد!

 مردم آسوده ، آسمان آبی

 ماه بی‌خیال و  ستاره به خواب،

 و من که باز با همین سیگار لعنتی

راه خود را خواهم رفت!

بعدها می‌ فهمید!

یعنی یکی‌ یکی می‌ آیید  بالای مزار ماه می ‌نشینید و آهسته می ‌گویید:

 این شعر ساده از تو نبود! 

 آسمان یادت داد...

گاه باید از شدت سادگی   به ستاره رسید!

دیدی هوا روشن شد

مردم آسوده..

 آسمان،‌ آبی ...!

حالا فقط یکی دو صبح دیگر تحملم کنید..

پشت سرم صدای پرپر پروانه می‌آید..

ماه می‌آید، 

یک سلسله ستاره ، ستاره‌ی روشن..

حتی یک عده هنوز ...!

دیدی هوا روشن شد!

"سید علی صالحی"

صبح یعنی..

صبح یعنی بغلم باشی و بیدار شوم

و پریشان کُندم موی بهم ریخته ات!

"امیرحسین اثناعشری"

تا چند؟

چو چهره ی صبح شادمان باش..

تا چند ملول می نشینی..؟!

"پروین اعتصامی"

جهان رویای من برای تو..

میخوابم و شبم را به تو می سپارم

رویایم را به بیداری ت.. به رویایت..

تا هر چه میخواهی با آن بکنی..

تا صبح ،

جهان من از آن توست..!

"افشین یداللهی"

شانه هایت..

شانه هایت دم صبح 
خنکایی دارد 
که سر ِداغ مرا مرهم از اوست!
"سید علی میرافضلی"

دوستان خجالتی..

از تو در حال منفجر شدنم
در سرم بمب ساعتی دارم!
شب که خوابم نمی‌ برد تا صبح
صبح سردرد لعنتی دارم
همه از پشت خنجرم زده‌اند
دوستانی خجالتی دارم !!
"سید مهدی موسوی"

تو بخندی همه چی خوب میشه..

غبارصبح تماشاست ،

هرچه بادا باد..!

تو هم بخند ، 

جهان خراب می خندد..!

"بیدل دهلوی"

طعم آه..

صبح امروز کاملا تلخ است!

میتوان چای دم نکرد امروز..

استکان را که میبرم به دهان

چای هم طعم آه میگیرد..

"حسین صفا"

صبح بخیر عشق!

تازه سلام اول این قصه می رسد

پر می شود تمام من از ماجرای تو

صبحانه حاضرست بفرما غزل بنوش

طعم بهشت می دهد امروز چای تو..

"فاضل نظری"

باید پس از این..

شب صبح شد و باز کسی چشم به راه است..

سخت است بفهمی که رقیبت خود شاه است

من مرد شبانی که فقط زمزمه میکرد: 

"معشوقه م ای کاش به دربار نمی رفت.."

باید چه کنم تا که سزاوار تو باشم؟

باید پس از این شاعر دربار تو باشم..

"ناشناس"

صبح امید..

صبح شد برخیز و بنشین رو به روی آیینه

تا ببینی بهتر از خورشید رویاروی توست..

"حسین منزوی"

لبخند تو خلاصه ی خوبی هاست!

بخیر می شود این صبح های دلتنگی

ببین که روشنم از یاد خوب لبخندت..

"معصومه صابر"

روز و شبم تو...

سحرم روی چو ماهت

شب من  زلف سیاهت

به خدا بی رخ و زلفت ،

نه  بخسبم نه بخیزم..

"مولانا"

...

با همه خوب و بدت ، با همه پیچیدگی ت

درک این مسئله که بی تو بمیرم ساده ست

توی تنهائی و تب اَشهد خود را خواندم

خانه ام بی تو پر از بغضِ  موذن زاده ست

رفتنت خواب بدی بود دلم می خواهد

که از این خواب پریشان بپرم گریه کنم

از خود صبح فقط منتظرم شب برسد

تا پتو را بکشم روی سرم گریه کنم

گفته بودی که ترانه هام خاکستری اند

که چرا ذوق تو از شعر و غزل کم کرده

اولاً عشق به اندازه ی کافی تلخ است

ثانیاً غصه ی تو پاک کلافه م کرده

با خودت فکر کن آخر تو نباشی چه کسی

توی کافه وسط دود مرا نقد کند

بی تو این شاعر بدبخت، ماه دمِ بخت

در خیالات خودش با چه کسی عقد کند؟

بی خداحافظ و بی بدرقه و بی موقع

فکر کن این همه با هم غم سنگینی داشت

مثل کم ارزشیِ دسته گلی مصنوعی

عشق در زندگی ات جنبه تزئینی داشت . . .

"احسان رشیدی"

هر صبح..

صبح را با غزل چشم تو می نوشم و باز

مثل هر روز تو  در مطلع شعرم هستی..

"ناشناس"

سلام!

اول صبح من از لحظه ی بیداری توست

ماه و خورشیدمن ، 

ای حضرت معشوق ،

سلام...!

"ناشناس"

دیوانه تر...

جانا به نگاهی ز جهان بی خبرم کن ، دیوانه ترم کن!

سرگشته و شیدا چو نسیم سحرم کن ، دیوانه ترم کن!

"رهی معبری"

یک روح و دو جسم!

هر صبح در آیینه جادویی خورشید

چون می نگرم ،

او همه من ، من همه اویم..!

"فریدون مشیری"

وای اگر بی تو سحر شود..

نگرانم که پیامی ندهی صبح شود..

ای به هم ریختنت ساعت ِ خواب آشوبم..

"مهدی فرجی"

خوش آنکه..

با من تویی شب تا سحر 

من مست خواب و بی خبر

خوش آنکه می آرد به سر

با دولت بیدار تو..

"حزین لاهیجی"

خورشید عالم سوز من ..

چه بگویم ، سحرت خیر ..

تو خودت صبح جهانی..!

"شهریار"

غمت را به جان می خرم..

بیدار نشستم که غمت را چو چراغی

از شب بستانم ، به سحر بسپرم امشب..

"حسین منزوی"

صبح بی مزه!

صبح من 

مزه ی لبخند تو را کم دارد..

"ناشناس"

زن مرد نما...

بمیری صبح و شب 

اما بخندی..!

مرد یعنی این..!

"سجاد شیرازیان"

صبح چشمان تو آغاز جهان است ..

پرسیدمش 

چگونه و کی صبح می شود؟

چشمی ز هم گشود به نرمی جواب را ...

"حسین منزوی"

نکند...؟

نکند دل نکنی دل بکند

بهر تو دل دل نکند؟

برود در بر یار دگری ، صبح که بیدار شوی..؟

"ناشناس"

مکن گله ..

مکنید دردمندان گله از شب جدایی

که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم ..

"سعدی"

چه صبحی ؟

آمد نفس صبح 

و 

سلام ت نرسانید..

"خاقانی"

توبه ی گرگ مرگه!

صبح می بوسم تو را 

شب توبه می گیرد مرا ..

صبح مشتاقم ولی  ،

شب حال استغفار نیست ..

"سعدی"