جانم فدای زلف تو آن دم که پرسمت
کاین چیست؟!
موی بافته؟!
گویی که دام توست..
"امیرخسرو دهلوی"
با که گوییم
حال تنها ماندن دشوار خویش..
گفتم: چگونه می کشی و زنده میکنی؟
از یک نگاه کشت و نگاه دگر نکرد..
"دهلوی"
اگرچه خواب نیاید به چشم کم سویم
ولی به خاطر تو شب بخیر می گویم .
من از هجوم خیال تو باز بیدارم ..
بخواب راحت و خوش ای نگار مه رویم..
چون قدم رنجه کند
دوست به پرسیدن من ..
خانه تاریک و دلم تنگ ،
کجا بنشیند..؟