هزار سال پیش شبی که ابر اختران از دوردست می گذشت از فراز بام من
صدام کرد!
چه آشناست این صدا ،
همان که از زمان گاهواره میشنیدمش..
همان که از درون من صدام می کند
هزار سال میان جنگل ستارهها پی تو گشتهام
ستاره ای نگفت کز این سرای بی کسی، کسی صدات میکند؟
هنوز دیر نیست!
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست!
عزیز هم زبان
تو در کدام کهکشان نشستهای؟!
"هوشنگ ابتهاج"
با مطلع ابروی تو هوش از سر من رفت
پیداست که بیت الغزل چشم تو چون است ..
با زلف تو کارم به کجا می کشد آخر؟
حالی ز دستم سر این رشته برون است ..
"هوشنگ ابتهاج"
خودم را بی تو دلخوش میکنم جانا به هر نوعی..
گهی با اشک جانفرسا ، گهی لبخند مصنوعی...
"ه.الف.سایه"
بگذر شبی به خلوت این همنشین درد..
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد..
"هوشنگ ابتهاج"
شب فرو می افتاد..
به درون آمدم و پنجره ها را بستم ..
باد با شاخه در آویخته بود..
من در این خانه ،
تنها..
تنها..
غم عالم به دلم ریخته بود..
"هوشنگ ابتهاج"
درون سینه ام دردی ست خونبار
که همچون گریه می گیرد گلویم ..
غمی آشفته ، دردی گریه آلود
نمی دانم چه میخواهم بگویم ..
"هوشنگ ابتهاج"
ای شادی آزادی
روزی که تو بازآیی
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد...؟!
"هوشنگ ابتهاج"