شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

درباره ی من ..

همچون دریا برای ابر

همچون ابر برای باران

و همچون باران برای چتر

هرچیزی درباره چیز دیگری ست..

و من ..

درباره ی توام..

"احسان افشاری"

ما کوه بودیم..

ما شعله های سرکش اندوه بودیم..

آدم به آدم می رسد ، ما کوه بودیم..

"احسان افشاری"

نخوابیدی؟ چشمات حیفه ها ..

شبی دوباره و ای کاش های تکراری..

فدای چشم قشنگت ،

هنوز بیداری؟!

"احسان افشاری"

یاد تو در خاطر من ..

بغض من گریه شد و راه تماشا را بست ..

از تو جز منظره ای تار ندارم در یاد..

"احسان افشاری"

یک بدن ، یک روح..

از حباب نفسم می فهمم

چیزی از من ته دریا مانده..

مثل جا ماندن قلاب در آب ،

بدنم در بدنت جا مانده..

"احسان افشاری"

غرض ورزی...!

تو مغرضانه ترین شکل دوست داشتنی!

که با وجود وجودت هنوز تنهایم...!

"احسان افشاری"

ای کاش..

ای کاش نگاه خسته را خوابی بود..

یا در شب بی ستاره مهتابی بود..

ما مثل دو کاج دور از هم هستیم

ای کاش که بین من و تو تابی بود..

"احسان افشاری"