شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

خدا نکند..

خدا کند که مرا از دلش جدا نکند

من و جدا شدن از جان خود؛  خدا نکند!

گذشت از من رنجور بی نوا، اما

خدا نصیب کسی یار بی وفا نکند ..

و کاشکی که بماند کنار من آن دوست

کسی به غیر مرا « یار من » صدا نکند..

چنان قفس که پرنده درون آن حبس است

بغل بگیرد و من را دمی رها نکند..

خدای را که یقینا غریب خواهم مرد

اگر زمانه مرا با تو آشنا نکند..

"محمدحسین ناظران"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد