شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

طبق معمول من بی سر و پا جاماندم..

به روشنای تو زل میزند سیاهی ها

شبیه غبطه ی جامانده ها به راهی ها 

بجز سلام به تو، آن هم اکثراً از دور

چه کرده ایم در این عمری از تباهی ها؟

به پیشگاه شما سر به زیر می آیم

به سربلندترین شکل عذرخواهی ها

دو لنگه درب حرم باز، مثل آغوشت

همیشه هست پذیرای بی پناهی ها

ازین به بعد ندارند تاب دریا را

که خواب حوض تو را دیده اند ماهی ها

که سنگفرش تو از جنس چشم آهوهاست

و خاک پای تو اکسیر خوش نگاهی ها 

دوباره باید ازینجا به جاده زل بزنم

همان حکایت جامانده ها و راهی ها

" هادی جانفدا"
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد