شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

نصیب عشق...

گرچه  میدانست هرگز وصل ممکن نیست آه..

ریشه ی من عاشق ابری که آب آورد شد..

مثل روح خسته ی تبدار سرماخورده ای

قسمتم از عشق تنها شب به شب سردرد شد..

"اعظم سعادتمند"