من را به گناهی که ” نگاه تو ” در آن بود
بردند سر دار و تو انگار نه انگار
اوج غم این قصه در این شعر همینجاست
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و تو انگار نه انگار
دور از تو شده سنگ صبور من دلتنگ
یک گوشه ی دیوار و تو انگار نه انگار
جان می کنم و محو تماشایی و هر روز
این حادثه تکرار و تو انگار نه انگار
با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه
من می شوم آزار و تو انگار نه انگار..
"حسین عابدی"
کسی را که برنجاند تو را هرگز نمیبخشم!
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم...
"فاضل نظری"
محبوب من!
هر شب این موقع از خودم می پرسم
اسم شما روی زبان من چه میکند؟
دم به دم اسم شما را از روی لبم پاک می کنم
ولی باز آواز شما را میخوانم...
هر شب ،
هر شب دهانم بوی اسم شمارا میدهد!
یاد شما در سینه من چکار میکند؟!
"محمد صالح علا"
اگر تو نبودی عشق نبود
همینطور اصراری برای ادامه ی زندگی
اگر تو نبودی زمین یک زیرسیگاری گلی بود
جایی برای خاموش کردن بی حوصلگی ها
اگر تو نبودی من کاملا بیکار بودم!
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو...
"رسول یونان"
مدت هاست که برایت چیزى ننوشتهام
زندگى مجال نمىدهد، غم نان!
با وجود این، خودت بهتر مىدانى
نفسى که مىکشم تو هستى
خونى که در رگهایم مىدود
و حرارتى که نمىگذارد یخ کنم
امروز بیشتر از دیروز دوستت مىدارم
و فردا بیشتر از امروز..
و این ضعف من نیست
قدرت تو است..
"احمد شاملو"
بیمار چشم اویم و آن سنگدل مرا
درمان که بگذریم ،
دعا هم نمی کند...
"سجاد سامانی"
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
جوانشان کن اگر آنی...
"حسین صفا"
من اگر میدانستم دنیا اینقدر شلوغ است
نمیآمدم!
صبر میکردم بعدها...
آخر اینهمه راه آمدم؛
دلم میخواست تنها تو را ببینم...
دلم میخواست تو را تنها ببینم...
"عباس معروفی"
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم
اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم
آسمانم شوی و تا به سرم زد بپرم
با نگاه پر از احساس تو درگیر شوم..
حس خوبیست نفسهای تو را لمس کنم
آنقدر سیر ببوسم، نکند سیر شوم؟
درد اگر از تو به اعماق وجودم برسد
حاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوم!
باید ابراز کنم نیت رویایم را
باید از زاویه ی شعر تو تفسیر شوم
یک غزل باشم و تا مرز جنونت ببرم
پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم
اولین تار سفید سر من را دیدی
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم...
"صنم نافع"
و تو هر جا و هر کجای جهان که باشی
باز به رویاهای من بازخواهی گشت..
تو مرا ربوده٬؛ مرا کشته؛ مرا به خاکستر خواب ها نشانده ای...
هم از این روست که هر شب،
تا سپیده دم بیدارم!
عشق همین است در سرزمین من...
من کشنده ی خواب های خویش را دوست می دارم!
"سیدعلى صالحى"
در آغاز محبت گر پشیمانی؛
بگو با من...
که من هم دل ز مهرت برکنم تا فرصتی دارم...
"رفیعی کاشانی"
مرا به خلسه می برد حضور ناگهانی ات
سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت
بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده ای...
سپس سر مرا ببَر به جای مژدگانی ات..
"کاظم بهمنی"