من را به گناهی که ” نگاه تو ” در آن بود
بردند سر دار و تو انگار نه انگار
اوج غم این قصه در این شعر همینجاست
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و تو انگار نه انگار
دور از تو شده سنگ صبور من دلتنگ
یک گوشه ی دیوار و تو انگار نه انگار
جان می کنم و محو تماشایی و هر روز
این حادثه تکرار و تو انگار نه انگار
با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه
من می شوم آزار و تو انگار نه انگار..
"حسین عابدی"
خدا کند که مرا از دلش جدا نکند
من و جدا شدن از جان خود؛ خدا نکند!
گذشت از من رنجور بی نوا، اما
خدا نصیب کسی یار بی وفا نکند ..
و کاشکی که بماند کنار من آن دوست
کسی به غیر مرا « یار من » صدا نکند..
چنان قفس که پرنده درون آن حبس است
بغل بگیرد و من را دمی رها نکند..
خدای را که یقینا غریب خواهم مرد
اگر زمانه مرا با تو آشنا نکند..
"محمدحسین ناظران"
دیدی!
دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم بیفردا گمت کردم
دیدی!
در آن دقایق دیر باور پر گریه گمت کردم
دیدی!
آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی!
حالا بیا به بهانهای تمام شب مغموم گریه را
از آواز نور و تبسم ستاره روشن کنیم...
من به تو از خوابهای آینه اطمینان دادهام..
ریرا!
سرانجام یکی از همین روزها
تمام قاصدکهای خیس پژمرده از خواب خارزار به جانب بیبند آفتاب و آسمان بر میگردند.. "سید علی صالحی "
پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند
اشهَدُ انّ ” تو” در کل جهان پخش کند
خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را
بدهم “حاج حسین و پسران” پخش کند
بغلم کن همه جا ! شهر حسودی بکند
چشم تو بین زنان تیر و کمان پخش کند
باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده
راز دیوانگی ام را به جهان پخش کند
بشود فاش همه راز اشارات نظر!
قصه عشق مرا نامه رسان پخش کند
شعر من خوبترین شعر جهان است اگر
آنچه از روی تو دیده ست زبان پخش کند..
وصف زیبایی تو در همه ی ابیاتم
آب دریاشده تا قطره چکان پخش کند
درد یعنی تو نباشی بغلم ناز کنی...
رادیو لحظه ای آواز بنان پخش کند
"علی صفری"
کسی را که برنجاند تو را هرگز نمیبخشم!
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم...
"فاضل نظری"
اگر تو نبودی عشق نبود
همینطور اصراری برای ادامه ی زندگی
اگر تو نبودی زمین یک زیرسیگاری گلی بود
جایی برای خاموش کردن بی حوصلگی ها
اگر تو نبودی من کاملا بیکار بودم!
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو...
"رسول یونان"
مدت هاست که برایت چیزى ننوشتهام
زندگى مجال نمىدهد، غم نان!
با وجود این، خودت بهتر مىدانى
نفسى که مىکشم تو هستى
خونى که در رگهایم مىدود
و حرارتى که نمىگذارد یخ کنم
امروز بیشتر از دیروز دوستت مىدارم
و فردا بیشتر از امروز..
و این ضعف من نیست
قدرت تو است..
"احمد شاملو"
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
جوانشان کن اگر آنی...
"حسین صفا"
من اگر میدانستم دنیا اینقدر شلوغ است
نمیآمدم!
صبر میکردم بعدها...
آخر اینهمه راه آمدم؛
دلم میخواست تنها تو را ببینم...
دلم میخواست تو را تنها ببینم...
"عباس معروفی"
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم
اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم
آسمانم شوی و تا به سرم زد بپرم
با نگاه پر از احساس تو درگیر شوم..
حس خوبیست نفسهای تو را لمس کنم
آنقدر سیر ببوسم، نکند سیر شوم؟
درد اگر از تو به اعماق وجودم برسد
حاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوم!
باید ابراز کنم نیت رویایم را
باید از زاویه ی شعر تو تفسیر شوم
یک غزل باشم و تا مرز جنونت ببرم
پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم
اولین تار سفید سر من را دیدی
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم...
"صنم نافع"
و تو هر جا و هر کجای جهان که باشی
باز به رویاهای من بازخواهی گشت..
تو مرا ربوده٬؛ مرا کشته؛ مرا به خاکستر خواب ها نشانده ای...
هم از این روست که هر شب،
تا سپیده دم بیدارم!
عشق همین است در سرزمین من...
من کشنده ی خواب های خویش را دوست می دارم!
"سیدعلى صالحى"
در تمام حنجره هایی که تو را می خوانند،
قناری کوچک دست آموزی هست که
دفتر نت های مرا دوره می کند هر شب...
"رضا کاظمی"
چیزی از عشق بلاخیز نمیدانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمی کرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمیدانستم...
"سجاد سامانی"
تو مرا خواندی و راندی که پر از غم باشم
که دل آشفته ترین آدم عالم باشم
تا که آیینه مرا پیر نشانم بدهد
تا سرافکنده تر از آنچه که هستم باشم...
"علی الوندی"
خستهتر از صدای من، گریهی بیصدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطرهات به جای تو
رفتی و آشنای تو، بیتو غریب ماند و بس
قلب شکستهاش ولی پاک و نجیب ماند و بس
طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن، دل به ستارهها بزن
تکیه به شانهام بده، دل به ترانهام بده
راوی آوارگیام، راه به خانهام بده
یکسره فتح میشوم، با تو اگر خطر کنم
سایهی عشق میشوم، با تو اگر سفر کنم
شبشکن صد آینه با شب من چه میکنی؟
این همه نور داری و صحبت سایه میکنی
وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع میکنم ولولهای دوباره کن
با تو چه فرق میکند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم
"افشین یداللهی"
به زنی سرد شده در دل تابستانت!
به زنی رقص کنان در وسط بارانت!
به زنی خسته از این آمدن و رفتن ها
به زنی بیشتر از تو، تنها..!
"سید مهدی موسوی"
یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است
باش تا کار من و عقل به فردا بکشد...
زخمی کینه ی من!
این تو و این سینه ی من
من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد...
"فاضل نظری"