شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

ابر بارانش گرفته..

خانه م ابری ست اما..

ابر بارانش گرفته است ، در خیال روزهای روشنم..

"نیما یوشیج"

شب و این ویرانی...

درفرو بند که با من دیگر
رغبتی نیست به دیدارکسی

فکر، کاین خانه چه وقت آبادان!

بود، بازیچه ی دست هوسی...

هوسی آمد وخشتی بنهاد
طعنه ای لیک، به بی سامانی
دیدمش، راه ازاو جستم و گفت:
بعد از این ت شب واین ویرانی...

"نیما یوشیج"