شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

تمنا..

جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم!

بجز از جان ز من آخر چه تمناست تو را...؟!

"خواجوی کرمانی"

دارو فروش خسته دلان..

دردم به جان رسید و طبیبم پدید نیست ..

دارو فروش خسته دلان را دکان کجاست..؟!

"خواجوی کرمانی"

بی تو به سر نمی شود..

بی سر به سر شود من دل خسته را ولیک 

بی او گمان مبر که زمانی به سر شود...

"خواجوی کرمانی"