شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

معجزه ی دستهای تو ..

از دست های تو کارهای خارق العاده ای بر می آید

همانجا که هستی بمان...

اجازه‌ بده شعرها از من برایت بنویسند ،

اجازه بده برایت بخوانم تا چه اندازه‌ از بدو دوست داشتنت

پیراهن فصل ها زیباتر شده است...

کنار لبانت کناره می گیرم

و تمام حرف‌های دلم را از دهانت می شنوم

در فاصله‌ی پیشانی تو تا سایه‌ ات 

جنگل سبزی‌ ست که پرنده‌ های من آنجا آرام می‌ گیرند...

"سید محمد مرکبیان"