دیدی!
دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم بیفردا گمت کردم
دیدی!
در آن دقایق دیر باور پر گریه گمت کردم
دیدی!
آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی!
حالا بیا به بهانهای تمام شب مغموم گریه را
از آواز نور و تبسم ستاره روشن کنیم...
من به تو از خوابهای آینه اطمینان دادهام..
ریرا!
سرانجام یکی از همین روزها
تمام قاصدکهای خیس پژمرده از خواب خارزار به جانب بیبند آفتاب و آسمان بر میگردند.. "سید علی صالحی "