شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شب دراز است و..

گفتم روم که چشمت مایل به خواب ناز است

بگشود زلف و گفتا بنشین که شب دراز است...

"موسی همدانی" 

قصه ی عشق مرا..

پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند

اشهَدُ انّ ” تو” در کل جهان پخش کند

خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را

بدهم “حاج حسین و پسران” پخش کند

بغلم کن همه جا ! شهر حسودی بکند

چشم تو بین زنان تیر و کمان پخش کند

باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده

راز دیوانگی ام را به جهان پخش کند

بشود فاش همه راز اشارات نظر!

قصه عشق مرا نامه رسان پخش کند

شعر من خوبترین شعر جهان است اگر

آنچه از روی تو دیده ست زبان پخش کند..

وصف زیبایی تو در همه ی ابیاتم

آب دریاشده تا قطره چکان پخش کند

درد یعنی تو نباشی بغلم ناز کنی...

رادیو لحظه ای آواز بنان پخش کند

"علی صفری"

صبح یعنی..

صبح یعنی بغلم باشی و بیدار شوم

و پریشان کُندم موی بهم ریخته ات!

"امیرحسین اثناعشری"

رقص خیال..

هوا آرام

شب خاموش

راه آسمان‌ها باز

خیالم چون کبوترهای وحشی می‌کند پرواز

رود آنجا که می‌بافند کولی‌های جادو گیسوی شب را..

"فریدون مشیری"

در آغوش خودت پیر شوم...

حس خوبی‌ست در آغوش خودت پیر شوم 

اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم

آسمانم شوی و تا به سرم زد بپرم

با نگاه پر از احساس تو درگیر شوم..

حس خوبی‌ست نفسهای تو را لمس کنم

آنقدر سیر ببوسم، نکند سیر شوم؟

درد اگر از تو به اعماق وجودم برسد 

حاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوم!

باید ابراز کنم نیت رویایم را 

باید از زاویه ی شعر تو تفسیر شوم

یک غزل باشم و تا مرز جنونت ببرم 

پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم

اولین تار سفید سر من را دیدی 

حس خوبی‌ست در آغوش خودت پیر شوم...

"صنم نافع"

خوب شد دردم دوا شد..

من تو را بر شانه هایم می کشم
یا تو می خوانی به گیسویت مرا؟
زخم ها زد راه بر جانم ولی
زخم عشق آورده تا کویت مرا...

"ناشناس"

دام زلف..

جانم فدای زلف تو آن دم که پرسمت

کاین چیست؟!

موی بافته؟!

گویی که دام توست..

"امیرخسرو دهلوی"

بهانه ی کوچک خوشبختی..

قسم به موی تو، از غم نشانه ای کوچک..

حسادتی ست که دارم به شانه ای کوچک..

تبسمی کن و بگذار باز شاد شود ،

جهان غم زده م با بهانه ای کوچک..

"سجاد رشیدی پور"

تسبیح موی تو..

اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم را

شمارم  مو به مو شرح غم شب های تارم را..

"شاطر عباس صبوحی"

تعبیر آشفته

دیده ام خواب پریشانی و هرکس شنود

به سر زلف پریشان تو تعبیر کند..

"ناشناس"

موهاش دنیام بود..

خواستم  دست به موی ش ببرم خواب شود..

عطر گیسوش چنان بود که بی هوشم کرد!

"کاظم بهمنی"

عاشقی ست این ..

با مطلع ابروی تو هوش از سر من رفت

پیداست که بیت الغزل چشم تو چون است ..

با زلف  تو کارم به کجا می کشد آخر؟

حالی ز دستم سر این رشته برون است ..

"هوشنگ ابتهاج"

لای موهای تو م کرد خداوندش را..

حالم شبیه شانه بیچاره ایست که

در لا به لای موی تو گم کرده راه را..

"حسین زحمتکش"

روز و شبم تو...

سحرم روی چو ماهت

شب من  زلف سیاهت

به خدا بی رخ و زلفت ،

نه  بخسبم نه بخیزم..

"مولانا"

رهایی...

لحظه ای خسته ی مژگان و دمی بسته ی زلف

خوش رها کرد کلیم این دل هرجایی را ..

"کلیم کاشانی"

زلف ..

زلف آن است که بی شانه

دل از جا ببرد ..

"شهریار"

تعبیر..

سر زلفی به چنگ خود شبی چون شانه می دیدم

نمیدانم چه تعبیری ست این خواب پریشان را..

"حزین لاهیجی"

مرهم بیاور..

افسرده ایم و خسته دل از هرچه هست و نیست ..

شاید به بوی زلف تو خود را دوا کنیم ..

"محمد عزیزی"

ایمان من در حلقه ی هندسه ی اندام توست..

برو ای شب ز پیش من 

مپیچان زلف و گیسو را ..

که جز آن جعد و گیسو را

نمیدانم..

نمیدانم...

"مولانا"

زلف یار..

یک دل حواس جمع مرا تار و مار کرد ..

زلف شکسته ی تو به صد دل چه می کند؟!

"صائب تبریزی"

شکار ..

بگو به لشکر مویت به قلعه برگردند..

شکار شیر که صدها نفر نمیخواهد ..

"ناشناس"

ایمان ناقص!

اگر دستم به نا حق رفته در زلف تو 

معذورم!
برای دست های تنگ ، ایمانی نمی ماند..!

"حسین زحمتکش"

زلف یار..

این که یک روز مهندس برود در پی شعر

سر و سری ست که با موی پریشان دارد..!

"علی صفری"

اما نیست ..

از حسرت بازی دستت لای موهایم ..

از گریه هایم لا به لای آرزوهایم .

تا خودکشی در انتهای جستجوهایم ،

باید کسی باشد بگوید: وااای..

اما نیست ..!

"پویا جمشیدی"

وقت است که باز آیی..

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی..

تا با تو بگویم غم شب های جدایی..

"ابتهاج"

زندگی به هم می ریزد..

دلم از رفتن تو سخت به‌هم می‌ریزد

بروی واژه‌ی خوشبخت به‌هم می‌ریزد

آمدی توی خیابان و همه فهمیدند

شهر را موی کمی لخت به‌هم می‌ریزد

عطر آغوش و تنت حاشیه‌ی امنیت است

مرد را فاصله در تخت به‌هم می‌ریزد

پاره کن پیرهنم را که  زلیخا را باز

حالت پارگی رخت به‌هم می ریزد

عشق با فتح دلت تاجگذاری شده است

بروی سلطنت و تخت به‌هم می‌ریزد

آنچه در تجربه‌ی ماست نشان داده که عشق

تا خیالت بشود تخت.. به‌هم می ریزد

دوستت دارم و این یک کلمه شعر من است

شعر را قافیه سخت به‌هم می ریزد

"علی صفری"

کاش..

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد

تا ستانم من از او داد شب تنهایی..

"شهریار"

آشفته ..

آشفته تر از موی تو 

این حال دل ماست ..

"ناشناس"