شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

هزار نفرین...

هزار نفرین باد

به دست های پلیدی که 

سنگ تفرقه انداخت میانه‌ی ما...

"حمید مصدق"

تو..

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطح برجسته ای از زندگی من هستی..

"حمید مصدق"

خواب پروانه شدن...

دل من در دل شب خواب پروانه شدن میبیند

مهر در صبحدمان داس به دست

خرمن خواب مرا می چیند..

"حمید مصدق"

بی تو..

بی تو 

سرگردان تر از پژواکم در کوه ..

"حمید مصدق"

خواب محبت..

شب سردی ست و 

من با دل سرد به خودم می گویم:

خبری نیست ، بخواب!

باز هم خواب محبت دیدی..!!

"حمید مصدق"

شفاعت..

شفاعت کن!

که کوه خشم من با بوسه ی تو ذوب می گردد..

"حمید مصدق"

کم کم ..

بی تو دیو وحشت هر زمان می دردم..

بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد 

و اندر این دوره ی بیدادگری ها هر دم ،

کاستن ،

کاهیدن ،

کاهش جانم کم کم ..

"حمید مصدق"

شب شد باز..

دوباره شب شد و با من حدیث بیداری..

گذشته بود شب از نیمه من ز هشیاری..

"حمید مصدق"

زیبای خفته ی فصل ها..

از تو می گیرد وام

هر بهار

این همه زیبایی را ..

"حمید مصدق"