من را به گناهی که ” نگاه تو ” در آن بود
بردند سر دار و تو انگار نه انگار
اوج غم این قصه در این شعر همینجاست
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و تو انگار نه انگار
دور از تو شده سنگ صبور من دلتنگ
یک گوشه ی دیوار و تو انگار نه انگار
جان می کنم و محو تماشایی و هر روز
این حادثه تکرار و تو انگار نه انگار
با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه
من می شوم آزار و تو انگار نه انگار..
"حسین عابدی"
حدس می زنم که هوا روشنتر خواهد شد!
مردم آسوده ، آسمان آبی
ماه بیخیال و ستاره به خواب،
و من که باز با همین سیگار لعنتی
راه خود را خواهم رفت!
بعدها می فهمید!
یعنی یکی یکی می آیید بالای مزار ماه می نشینید و آهسته می گویید:
این شعر ساده از تو نبود!
آسمان یادت داد...
گاه باید از شدت سادگی به ستاره رسید!
دیدی هوا روشن شد
مردم آسوده..
آسمان، آبی ...!
حالا فقط یکی دو صبح دیگر تحملم کنید..
پشت سرم صدای پرپر پروانه میآید..
ماه میآید،
یک سلسله ستاره ، ستارهی روشن..
حتی یک عده هنوز ...!
دیدی هوا روشن شد!
"سید علی صالحی"
پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند
اشهَدُ انّ ” تو” در کل جهان پخش کند
خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را
بدهم “حاج حسین و پسران” پخش کند
بغلم کن همه جا ! شهر حسودی بکند
چشم تو بین زنان تیر و کمان پخش کند
باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده
راز دیوانگی ام را به جهان پخش کند
بشود فاش همه راز اشارات نظر!
قصه عشق مرا نامه رسان پخش کند
شعر من خوبترین شعر جهان است اگر
آنچه از روی تو دیده ست زبان پخش کند..
وصف زیبایی تو در همه ی ابیاتم
آب دریاشده تا قطره چکان پخش کند
درد یعنی تو نباشی بغلم ناز کنی...
رادیو لحظه ای آواز بنان پخش کند
"علی صفری"
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم
اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم
آسمانم شوی و تا به سرم زد بپرم
با نگاه پر از احساس تو درگیر شوم..
حس خوبیست نفسهای تو را لمس کنم
آنقدر سیر ببوسم، نکند سیر شوم؟
درد اگر از تو به اعماق وجودم برسد
حاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوم!
باید ابراز کنم نیت رویایم را
باید از زاویه ی شعر تو تفسیر شوم
یک غزل باشم و تا مرز جنونت ببرم
پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم
اولین تار سفید سر من را دیدی
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم...
"صنم نافع"
خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟
چرا اینگونه کافرگونه بی رحمانه می خندی..؟!
"فاضل نظری"
تازه سلام اول این قصه می رسد
پر می شود تمام من از ماجرای تو
صبحانه حاضرست بفرما غزل بنوش
طعم بهشت می دهد امروز چای تو..
"فاضل نظری"
بانو..
به بی قراری شاعر ببخش اگر
این شعرها به حضرت چشم ت جسارتند..
هی کوچه ..
کوچه..
کوچه..
به پایان نمی رسم..
شب های سرد و ابری من بی نهایت اند..
"اصغر معاذی"
بغض وقتی می رسد شاعر نباشی بهتر است..
بغض وقتی گریه شد ، خودکار می خواهد فقط..
"علی صفری"
من همینقدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست..
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز..
که همین شوق مرا خوب ترینم ، کافی ست..
"محمد علی بهمنی"
یک امشب را دیگر چشم به راه شعر نخواهم ماند..
من امشب خودم به عمد ؛
از احتمال آمدن تو برای خودم ترانه خواهم خواند..
"سید علی صالحی"
با مطلع ابروی تو هوش از سر من رفت
پیداست که بیت الغزل چشم تو چون است ..
با زلف تو کارم به کجا می کشد آخر؟
حالی ز دستم سر این رشته برون است ..
"هوشنگ ابتهاج"
خدا کند که امروز خوشنودی ببارد!
همان کلمات قدیمی خودم ببارند..
ستاره
دریا
خواب
تبسم
باران..
"سید علی صالحی"
با همه خوب و بدت ، با همه پیچیدگی ت
درک این مسئله که بی تو بمیرم ساده ست
توی تنهائی و تب اَشهد خود را خواندم
خانه ام بی تو پر از بغضِ موذن زاده ست
رفتنت خواب بدی بود دلم می خواهد
که از این خواب پریشان بپرم گریه کنم
از خود صبح فقط منتظرم شب برسد
تا پتو را بکشم روی سرم گریه کنم
گفته بودی که ترانه هام خاکستری اند
که چرا ذوق تو از شعر و غزل کم کرده
اولاً عشق به اندازه ی کافی تلخ است
ثانیاً غصه ی تو پاک کلافه م کرده
با خودت فکر کن آخر تو نباشی چه کسی
توی کافه وسط دود مرا نقد کند
بی تو این شاعر بدبخت، ماه دمِ بخت
در خیالات خودش با چه کسی عقد کند؟
بی خداحافظ و بی بدرقه و بی موقع
فکر کن این همه با هم غم سنگینی داشت
مثل کم ارزشیِ دسته گلی مصنوعی
عشق در زندگی ات جنبه تزئینی داشت . . .
"احسان رشیدی"
چرا پس من اینقدر دلم روشنه؟
چرا حالم اینقدر به یادت خوشه؟
چرا فال حافظ یه جوری میاد
که انگار قراره یه چیزی بشه؟!
"ناشناس"
اناری ترک خورده در چشم من
جهان در نگاهم شده غرق خون
و بغضی گرفته گلوی مرا..
برای سرودن زبانم دهید..
"امید صباغ نو"
خودم که هیچ ،
دلم که هیچ ،
روزگارم هیچ ...
بیا که حال غزل های من پریشان است ..
"فرامرز عرب عامری"
گذشته جمع شده ، چرک کرده در سر من ..
گذشته پر شده در پاره های دفتر من..
کسی نیامد از این درد کور کم بکند ..
و شعر..
شعر نیامد که راحتم بکند...!
"حامد ابراهیم پور"