دلم یک ترانه غمگین خارجی می خواهد!
با زبانی که نمیفهمم چیست!
میخواهم به دردی که نمیدانم چیست ،
زار زار گریه کنم!
"بهرنگ قاسمی"
چقدر می ترسم تو را نبوسیده از دنیا بروم!
اصلا کجا می توانم بروم؟
وقتی می دانم تمبرها
تا لبان پاکت را نبوسند
به هیچ کجا نمی رسند!
با اینکه بعضى کار ها را نباید انجام داد
اما به لذتش می ارزد
مثل سر کشیدن پارچِ آب آن هم در چله ى تابستان
و یا فکر کردن به تو
وقتى مى دانم معشوقه ى من نیستى!
خدا شفا ندهد!
خدا شفا ندهد وقتى این روزها ،
دوست داشتن ات نوعى مرض شده است!
"بهرنگ قاسمی"