شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شکوه..

هزارسال پس از مرگ من چو بازآیی

ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست..

غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت

مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست..

"سعدی"


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد