شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

کافی ..

من همینقدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست..

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز..

که همین شوق مرا خوب ترینم ، کافی ست..

"محمد علی بهمنی"

قول داده ام و داده ای ولی سخت است!

دلم گرفته..

به خود قول داده م اما..

برایتان ننویسم چه با دلم کردند..

دو استکان بنشین رفع خستگی خوب است

دوباره در دلم انگار چای دم کردند..!

"محمدعلی بهمنی"

خستگی..

از او که گفت: «یار تو هستم» ولی نبود..

از خود که زخم خورده ام از یار..

خسته ام...!

"محمد علی بهمنی"

دزد..

در سینه دلم گم شده 

تهمت به که بندم؟!

غیر تو در این خانه کسی راه ندارد...!

"محمد علی بهمنی"

من و تو..

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا تو ، همه جا تو ، همه جا تو..

پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟!

تا شرح دهم از همه ی چرا تو...!

"محمد علی بهمنی"

دلخوشی ...

گاهی تو را کنار خود احساس میکنم 

اما چقدر دلخوشی خواب ها کم است ...!

"محمد علی بهمنی"

...

پاک کن از حافظه ات شور غزل های مرا...

شاعر مرده ام بخوان ،

گور علایقم بگو..

"محمد علی بهمنی"