خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی؟
سپر انداخت عقل از دست ناوک های خونریزت!
برآمیزی و بگریزی و بنمایی و برپایی...
فغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآمیزت..
"سعدی"
اگرچه نام من از نامه های تو افتاد
"اگرچه خرمن عمرم غم تو داد به باد"
اگرچه دست تو هرگز نبود در دستم
"به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم"!
"وحید نجفی"
هزارسال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست..
غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت
مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست..
"سعدی"
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش..
جایی که سلطان خیمه زد ، غوغا نماند عام را..
"سعدی"
امروز در فراق تو دیگر به شام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد..
"سعدی"