پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند
اشهَدُ انّ ” تو” در کل جهان پخش کند
خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را
بدهم “حاج حسین و پسران” پخش کند
بغلم کن همه جا ! شهر حسودی بکند
چشم تو بین زنان تیر و کمان پخش کند
باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده
راز دیوانگی ام را به جهان پخش کند
بشود فاش همه راز اشارات نظر!
قصه عشق مرا نامه رسان پخش کند
شعر من خوبترین شعر جهان است اگر
آنچه از روی تو دیده ست زبان پخش کند..
وصف زیبایی تو در همه ی ابیاتم
آب دریاشده تا قطره چکان پخش کند
درد یعنی تو نباشی بغلم ناز کنی...
رادیو لحظه ای آواز بنان پخش کند
"علی صفری"
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم
اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم
آسمانم شوی و تا به سرم زد بپرم
با نگاه پر از احساس تو درگیر شوم..
حس خوبیست نفسهای تو را لمس کنم
آنقدر سیر ببوسم، نکند سیر شوم؟
درد اگر از تو به اعماق وجودم برسد
حاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوم!
باید ابراز کنم نیت رویایم را
باید از زاویه ی شعر تو تفسیر شوم
یک غزل باشم و تا مرز جنونت ببرم
پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم
اولین تار سفید سر من را دیدی
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم...
"صنم نافع"
در شهر پرسه میزنم و درد میکشم..
در کوچه راه میروم و گریه میکنم..
در خانه چای میخورم و ضجه میزنم..
سهم من از زنانگی م یک جهان غم است..
"اهورا فروزان"
رفتنت اوج جنگ در من بود
خواهش و التماس از دشمن!
رفتی و من به چشم خود دیدم
دردهایی قوی تر از مردن..
"اهورا فروزان"
دارم هِی نیامَدنت را خواب میکنم و آمدنت را خواب میبینم
داشتنت را بغل میکنم و بوسیدنت را خیال میبینم
دارم هِی با تو حرف میزنم
هِی با تو حرف زدن را، گوش میکنم
هر روز کنارِ تو راه میروم، قدم میزنم
خسته میشوم
کنارِ تو دراز میکشم میخوابم!
سلام خوبِ قشنگم
پاهایت درد نگیرد از سنگینی سرم
آخر، سرم پُر از سنگین است
از دِقهایِ انتظار
از نیامدن هایِ، هِی تو
از کجا رفتهای،
راهِ کدام جاده را گرفتهای سنگین است،
بگذار سرم را از پایِ تو بردارم!
تمامِ دردهایی که کشیدی را دارد
تمامِ دلتنگیهایی که داشتی را
تمامِ اجبارِ رفتن و بیهوده، رفتن را
سرم به اندازهیِ خیلی سنگین است
بهقدرِ زیادمیترسم پایت درد بگیرد وُ
نتوانی برگردی
بیایی
وَ در آغوشَم خواب روی!
بگذار سرم را از پایِ خیال تو بردارم
سنگین است..
خوابت درد می گیرد...
"افشین صالحی"
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری..
غلط می گفت!
خود را کشتم و درمان خود کردم!
"وحشی بافقی"
چه غم دارم که این زهر تب آلود تنم را در جدایی می گدازد..
از آن شادم که در هنگامه ی درد ، غمی شیرین دلم را می نوازد..
اگر مرگم به نامردی نگیرد ، مرا مهر تو در دل جاودانی ست..
وگر عمرم به ناکامی سرآید ، تو را دارم که مرگم زندگانیست..
"فریدون مشیری"
او که همدردم شده گویا خودش هم درد بود..
او خودش زخم همان مرهم که می آورد بود..
"سعید صاحب علم"
از تحمل که گذشتم به تحمل خوردم..
دردم این بود که از یار خودی گل خوردم!
حرفی از عقب بداندیش به یک مست زدند ، باختم!
آخر بازی همگی دست زدند!
"سید مهدی موسوی"