شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

..

منم که گاه به ترک تو سخت مجبورم..

تویی که دوری تو شیشه کرده خون ها را..

میان جاده بدون تو خوب میفهمم

نوشته های غم انگیز کامیون ها را...!

"نجمه زارع"

طلوع کن..

خورشید پشت پنجره ی پلک های من ..

من خسته ام!

طلوع کن امشب برای من ..

"نجمه زارع"

...

لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم

چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم؟

کاش می شد که شما نیز خبردار شوید

لحظه ای از من و از درد کهن سال دلم ..

از سرم آب گذشته است مهم نیست اگر

غم دنیای شما نیز شود مال دلم ..

"نجمه زارع"

اندر احوالات من..

من بی تو 

سرد  و 

خسته و

ساکت ..

تمام روز..

"نجمه زارع"

خدا کند...

خدا کند فقط این عشق از سرم برود..

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد..

"نجمه زارع"

خواست تو..

دیگر سپرده م به تو خود را که زندگی

هرگونه که تو خواستی آنگونه سر شود..

"نجمه زارع"

قابیل عشق..

هرچه این احساس را در انزوا پنهان کند

میتواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟

عشق قابیل است ، قابیلی که سرگردان هنوز

کشته ی خود را نمی داند کجا پنهان کند!

"نجمه زارع"

کسی آمده است به دنبالم..

مردم شهر!

خداحافظتان... من رفتم..!

کسی از کوچه ی غم آمده دنبال دلم...

"نجمه زارع"

خود به دعا محتاجم...

نروید آی! به چشمان شما محتاجم
تک و تنها نگذارید مرا محتاجم

اگر از چشم شما دور شوم می‌میرم
مثل هر آدم خاکی، به هوا محتاجم

دل به دریا نزنید این همه، یادم بدهید
به فراگیری قانون شنا محتاجم

عابرانی که گذشتید ز غم مرحمتی
به من عاجز مسکین که به پا محتاجم

دل حیران من... انبوه خدایان زمین
چند روزی است به یک قبله‌نما محتاجم

قصه‌ها یک‌سره تکراری و مانند هم‌اند
من به لالایی زیبایِ شما محتاجم

گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر
آه! شرمنده که من ، خود به دعا محتاجم

باز هم آخر هفته است دلِ شاعر من
یک غزل گفت ولی من به سه تا محتاجم..

"نجمه زارع"