شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند..

جذامیان دلم پیرند

و دست های تو اکسیرند

جوانشان کن اگر  آنی...

"حسین صفا"

طعم آه..

صبح امروز کاملا تلخ است!

میتوان چای دم نکرد امروز..

استکان را که میبرم به دهان

چای هم طعم آه میگیرد..

"حسین صفا"

من و تو...

من که خوابم نمی برد

خواب راحتم را گرفته بی تابی..

عشق من!

نیمه های شب شده و...

 تو در آغوش همسرت خوابی..

"حسین صفا"

چه مرگته دل من ...

سحر تو راهه و تو دوباره بی تابی..

چه مرگته دل من چرا نمی خوابی ...

"حسین صفا"