دارم هِی نیامَدنت را خواب میکنم و آمدنت را خواب میبینم
داشتنت را بغل میکنم و بوسیدنت را خیال میبینم
دارم هِی با تو حرف میزنم
هِی با تو حرف زدن را، گوش میکنم
هر روز کنارِ تو راه میروم، قدم میزنم
خسته میشوم
کنارِ تو دراز میکشم میخوابم!
سلام خوبِ قشنگم
پاهایت درد نگیرد از سنگینی سرم
آخر، سرم پُر از سنگین است
از دِقهایِ انتظار
از نیامدن هایِ، هِی تو
از کجا رفتهای،
راهِ کدام جاده را گرفتهای سنگین است،
بگذار سرم را از پایِ تو بردارم!
تمامِ دردهایی که کشیدی را دارد
تمامِ دلتنگیهایی که داشتی را
تمامِ اجبارِ رفتن و بیهوده، رفتن را
سرم به اندازهیِ خیلی سنگین است
بهقدرِ زیادمیترسم پایت درد بگیرد وُ
نتوانی برگردی
بیایی
وَ در آغوشَم خواب روی!
بگذار سرم را از پایِ خیال تو بردارم
سنگین است..
خوابت درد می گیرد...
"افشین صالحی"
من خسته ام عزیز!
آنقدر خسته که می خواهم
در همین سطرها به خواب روم
و خواب خوب تو را
واژه ، واژهو سطر به سطر بنویسم...
"افشین صالحی"