شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

آقای پلیس!!

آقای پلیس!

یکی همه چیز را برداشته و رفته..

عکسش را..

عطرش را...

همه چیز را آقای پلیس...!

همه چیز را ..!!!!

"رضا یاراحمدی"

چرا ..؟

در یک مهمانی ،

یک خیابان ،

یا حتی یک مغازه!

چرا بر حسب اتفاق هم ،

ما جایی به هم برنمیخوریم...؟!

"رضا یاراحمدی"