شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

...

با همه خوب و بدت ، با همه پیچیدگی ت

درک این مسئله که بی تو بمیرم ساده ست

توی تنهائی و تب اَشهد خود را خواندم

خانه ام بی تو پر از بغضِ  موذن زاده ست

رفتنت خواب بدی بود دلم می خواهد

که از این خواب پریشان بپرم گریه کنم

از خود صبح فقط منتظرم شب برسد

تا پتو را بکشم روی سرم گریه کنم

گفته بودی که ترانه هام خاکستری اند

که چرا ذوق تو از شعر و غزل کم کرده

اولاً عشق به اندازه ی کافی تلخ است

ثانیاً غصه ی تو پاک کلافه م کرده

با خودت فکر کن آخر تو نباشی چه کسی

توی کافه وسط دود مرا نقد کند

بی تو این شاعر بدبخت، ماه دمِ بخت

در خیالات خودش با چه کسی عقد کند؟

بی خداحافظ و بی بدرقه و بی موقع

فکر کن این همه با هم غم سنگینی داشت

مثل کم ارزشیِ دسته گلی مصنوعی

عشق در زندگی ات جنبه تزئینی داشت . . .

"احسان رشیدی"