شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

دچار یعنی عاشق..

حس میکنم کنار تو از خود فراترم..

درگیر چشم های تو باشم رهاترم..

حالم بد است ..

با تو فقط خوب می شوم..

خیلی از آنچه فکر میکنی مبتلاترم..

"اصغر معاذی"

بی نهایت..

بانو..

به بی قراری شاعر ببخش اگر

این شعرها به حضرت چشم ت جسارتند..

هی کوچه ..

کوچه..

کوچه..

به پایان نمی رسم..

شب های سرد و ابری من بی نهایت اند..

"اصغر معاذی"

کدام درد..؟!

کدام را بنویسم؟

کدام را بسپارم؟

دلی که از تو گرفته ،

دلی که بی تو گرفته ...؟!

"اصغر معاذی"

دوری ..

آه از این غربت نزدیک ..

و از آن حسرت دور..

عشق در سینه من هست 

و در آغوشم نیست ..!

"اصغر معاذی"

به موی تو مشغولم ...

دور از نگاه سرد جهان ، 

دست های من ..

با بافه  های موی تو سرگرم خلوت اند ...

"اصغر معاذی"

ولی تمام نشد...

دلم گرفت ، 

دلم تنگ شد ، 

دلم ترکید!

دلم تمام... 

ولی عمر من تمام نشد!

"اصغر معاذی"

خیال آغوشت...

گاهی صدایم کن که این دیوانه ناگاه
در خواب آغوش تو جان نسپرده باشد...

"اصغر معاذی"