شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

می دانستم..

می دانستم!

یک روز خسته می شوی ، می روی..

من می مانم و یک عمر دلتنگی..

"پویا جمشیدی"

من زیر گریه شکستم ...

وقتی که تیر خاطره توی گلو نشست

وقتی که بغض آمد و این رو به رو نشست

در خاطرات من بجز افسانه ات نبود،

من زیر گریه بودم و تو شانه ات نبود...

"پویا جمشیدی"

اما نیست ..

از حسرت بازی دستت لای موهایم ..

از گریه هایم لا به لای آرزوهایم .

تا خودکشی در انتهای جستجوهایم ،

باید کسی باشد بگوید: وااای..

اما نیست ..!

"پویا جمشیدی"

سخت است..

ای نفس گیرترین حادثه فصل خزان ..

من به اسمت برسم سخت نبارم ، 

سخت است..

"پویا جمشیدی"

زخم در استخوان..

تو دوست داری در آرزوهایت 

"ناگهان رفته" ، ناگهان برسد..

گریه کن!

توی گریه می فهمی 

عشق باید به استخوان برسد!

"پویا جمشیدی"

لشکر مغلوب چشمت ، منم ..

باورم کن که به چشمان تو معتاد منم..

پادشاهی که به جنگ آمد و افتاد ، منم ..

"پویا جمشیدی"

قول و قرارم..

ای که چشمان تو آرامش بیگانه شدند ،

دل بریدن بشود قول و قرارم ، سخت است ..

"پویا جمشیدی"

جمعه یعنی..

جمعه یعنی دلم از غصه بگیرد اما

به همین بودنت از دور قناعت بکنم..!

"پویا جمشیدی"

عصر پاییز تنهایی ..

فکر کن در شلوغی تهران  ،

عصر پاییز در به در باشی..

شهر را با خودت قدم بزنی ، 

غرق رویای "یک نفر" باشی ....

"پویا جمشیدی"