شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

امشب کجایی آقا ...؟

امشب کجا آه ای مسافر بار بستی؟

امشب کجا احیا گرفتی با که هستی؟

امشب کجا بغض غریبی را شکستی؟

یا بین مایی گوشه ای تنها نشستی؟

هرجا که هستی مضطرم ، قرآن ناطق

دستی بکش روی سرم قرآن ناطق

در آتش شرم از شما آه ست دودم

ای کاش از شرم آب می شد این وجودم

هر جا تو بودی با من و من بی تو بودم

آنقدر بودی عاشق من من نبودم

از سرخی چشمان تو شرمنده هستم

خوردم نمک  اما نمکدان را شکستم

حق کدامین مهربانی ات ادا شد

از تو اجابت ها به دست بی دعا شد

برمن وفا کردی جواب تو جفا شد

بر بی حیایی های من چشمت حیا شد

ای تو به من نزدیک تر از رگ گردن

دشمن نکرده با تو آنچه کرده ام من

امشب حلالم کن به آن فرق دریده

برآن که بی زهرا خوشی دیگر ندیده

امشب حلالم کن به آن مرد بریده

برآن عزادار غم قامت خمیده

بر آن غمی که در دل حیدر نشسته

امشب حلالم کن به پهلوی شکسته ...!

"موسی علیمرادی"