در تمام حنجره هایی که تو را می خوانند،
قناری کوچک دست آموزی هست که
دفتر نت های مرا دوره می کند هر شب...
"رضا کاظمی"
چیزی از عشق بلاخیز نمیدانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمی کرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمیدانستم...
"سجاد سامانی"
تو مرا خواندی و راندی که پر از غم باشم
که دل آشفته ترین آدم عالم باشم
تا که آیینه مرا پیر نشانم بدهد
تا سرافکنده تر از آنچه که هستم باشم...
"علی الوندی"
به زنی سرد شده در دل تابستانت!
به زنی رقص کنان در وسط بارانت!
به زنی خسته از این آمدن و رفتن ها
به زنی بیشتر از تو، تنها..!
"سید مهدی موسوی"
دوست داشتنت بهانه بود؛
من تو را برای نفس کشیدن می خواستم..
برای زنده ماندن!
"سید علی صالحی"
خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی؟
سپر انداخت عقل از دست ناوک های خونریزت!
برآمیزی و بگریزی و بنمایی و برپایی...
فغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآمیزت..
"سعدی"
میخوابم و شبم را به تو می سپارم
رویایم را به بیداری ت.. به رویایت..
تا هر چه میخواهی با آن بکنی..
تا صبح ،
جهان من از آن توست..!
"افشین یداللهی"
سوگند او که گفت "پریشان و عاشق است"
باور نکردنیست ولی سادهایم ما!
از ما گذشت تا که به مقصود خود رسد...
در چشم بیملاحظهاش جادهایم ما!
پا میخوریم و حرمتمان کم نمیشود
زحمت نکش رفیق!
که سجادهایم ما!
"حسین دهلوی"
سحر رسید بیا پیش چشم های خدا
مرا شبیه صدای اذان بلند ببوس!
گناه بازوی تب کرده ات به گردن من
بهشت را به جهنم نمی برند ببوس...!
"حسین غیاثی"
مذهبی بودن ما دردسری شد که نگو
"من ملک بودم و فردوس برین ..."
اما او بوسه ای داد به من،
عرش خدا ریخت بهم..
"علیرضا آذر"
من همه این سالها
هر از گاه که خوابت را می بینم،
می بینم باز جایی هستیم انگار
و داریم تن میشوئیم در لمس نور،
و یک جور هوای خاص،
حس عجیب،
میل، مست، حلول، هست...
هی شادمانی بی سبب
شادمانی بی سبب...!
"سید علی صالحی"
یک عمر نگاهش به نگاه تو بیفتد
یک عمر خودت را زده باشی به ندیدن
سخت است که یادش بدهی پر بگشاید
آخر برود در پی با غیر پریدن...
"سید تقی سیدی"
فرض کن یک غروب بارانی ست و تو تنها نشسته ای مثلا
بعدش احساس می کنی انگار ، سخت دلتنگ و خسته ای مثلا
در همان لحظه ای که این احساس مثل یک ابر بی دلیل آنجاست
شده یک لحظه احتمال دهی که دلی را شکسته ای مثلا ؟
که دلی را شکسته ای و سپس ابرهای ملامت آمده اند
پلک خود را هم از پشیمانی روی هم سخت بسته ای مثلا
مثلاهای مثل این هر شب ، دلخوشیهای کوچکم شده اند
در تمام ردیف های جهان ، تو کنارم نشسته ای مثلا
و دلی را که این همه تنهاست ، ژاپنی ها قشنگ می فهمند
مثل ویرانی هیروشیماست بعد آن جنگ هسته ای مثلا
فرض کن یک غروب بارانی ست و تو تنها نشسته ای اما
من نباید زیاد شکوه کنم من نباید . . . تو خسته ای مثلا
"سید مهدی نقبایی"
نازنینم!
نیک می دانم که عشق برای تو ،
"تو"ی زیبای بی نقص،
نه آب میشود نه نان!
اما برای من، من شیدای مجنون
هم خون میشود، هم جان!
"نزار قربانی"