درد را سر ،
داغ را لخت جگر ،
غم را دلم..
درد و داغ عشق را آماده ای چون من کجاست!؟
"صائب"
دردم به جان رسید و طبیبم پدید نیست ..
دارو فروش خسته دلان را دکان کجاست..؟!
"خواجوی کرمانی"
بگذر شبی به خلوت این همنشین درد..
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد..
"هوشنگ ابتهاج"
گذشته جمع شده ، چرک کرده در سر من ..
گذشته پر شده در پاره های دفتر من..
کسی نیامد از این درد کور کم بکند ..
و شعر..
شعر نیامد که راحتم بکند...!
"حامد ابراهیم پور"
بر لب لرزان من ، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود..
جز من و او ، دیگری هم بود .. اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود..
"شهریار"
لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم
چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم؟
کاش می شد که شما نیز خبردار شوید
لحظه ای از من و از درد کهن سال دلم ..
از سرم آب گذشته است مهم نیست اگر
غم دنیای شما نیز شود مال دلم ..
"نجمه زارع"
درد اگر درد تو باشد ، چه خیالی ست که
من ..
دلخوش داشتن خوب ترین سردردم..
"علی صفری"
کسی از ظاهر یک کوه حالش را نمی فهمد..
به ظاهر ساکتم ..
در سینه م آتش فشان دارم ..
"امید صباغ نو"
درون سینه ام دردی ست خونبار
که همچون گریه می گیرد گلویم ..
غمی آشفته ، دردی گریه آلود
نمی دانم چه میخواهم بگویم ..
"هوشنگ ابتهاج"
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت ..
ای روزگار سیلی محکم تری بزن!
شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم ..
"سجاد سامانی"
مردت این روزهای سخت از درد
قرص اگر خورد هم فدای سرت!
زندگی کن عزیز ، راحت باش..
مرد تو مُرد هم... فدای سرت...!
"سجاد شهیدی"
درد دارد که هرچه بنویسی ،
نتوانی که شرح غم بدهی..
درد دارد به طفل احساست ،
شب به شب ،
قبل خواب ،
سم بدهی...!
"علیرضا آذر"
سر از سنگینی فکر وصالت درد می گیرد..
به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را ...
به خوابم آمدی حالا نفس بالا نمی آید ..
بگویم یا نگویم "یا غیاث المستغیثین" را ..؟!
"کاظم بهمنی"
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت
به خدا درد کمی نیست که با پای خودت
بدنت را بکشانی به سر دار خودت
کاروان رد بشود، قصه به آخر برسد
بشوی گوشهای از چاه خریدار خودت
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود! آه… به اصرار خودت!
بگذاری برود در پی خوشبختی خود...
و تو لذت ببری از غم و آزار خودت...!
اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت…
"علی صفری"
جان درد تو یادگار دارد بی تو..
اندوه تو در کنار دارد بی تو..
با این همه من ز جان به جان آمده ام ..
جان در تن من چه کار دارد بی تو ..
"منسوب به انوری"
بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد..
آدم بی غم و بی درد دگر آدم نیست..!
"سید تقی سیدی"
درمان درد عاشقان صبر است
و من دیوانه ام ...
نه درد ساکن می شود،
نه ره به درمان می برم...
"سعدی"
رمضان است و تو هستی چه کنم با این درد؟
ماه من یک طرف و ماه خدا یک طرف است!
"یاسر قنبرلو"