شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شعر نیامد..

گذشته جمع شده ، چرک کرده در سر من ..

گذشته پر شده در پاره های دفتر من..

کسی نیامد از این درد کور کم بکند ..

و شعر..

شعر نیامد که راحتم بکند...!

"حامد ابراهیم پور"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد