شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

عشق پر درد..

بر لب لرزان من ، فریاد دل خاموش بود

آخر آن تنها امید جان من تنها نبود..

جز من و او ، دیگری هم بود .. اما ای دریغ

آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود..

"شهریار"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد