شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

عاشقی ست این ..

با مطلع ابروی تو هوش از سر من رفت

پیداست که بیت الغزل چشم تو چون است ..

با زلف  تو کارم به کجا می کشد آخر؟

حالی ز دستم سر این رشته برون است ..

"هوشنگ ابتهاج"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد