سینه را مجمر کنم تا دل تهی گردد ز آه ..
نیست بس یک روزن این غمخانه ی پر دود را ..
"صائب تبریزی"
شاه دلم گدا مکش ، من شده ام گدای تو ..
گرچه ستم کنی به من ، جان و تنم فدای تو ..
مهر تو از وجود من ، با غم دل نمی رود..
مهر من ت به دل نشد ، هرچه کنم برای تو ..
"مولانا"
زندگی بی تو پر از غم شدنش حتمی بود..
با تو اما
غم من کم شدنش حتمی بود..
"امید صباغ نو"
این منم غمگین ترین دیوانه ی غمگین شهر..
مثل فرهادی که تلخی دیده از شیرین شهر..
دل شسکتن بعد تو در شهر ما مرسوم شد..
کاش می دیدی چه کرده رفتنت با دین شهر..
"محمد شیخی"
بازگو
ای به کنار دگری خفته ی من ..
چه کند با غم تو این دل آشفته ی من ..؟!
"سیمین بهبهانی"
با دلی پر شده از زخم ، نمک می خوردیم ..
دوش وقت سحر از غصه ، ترک می خوردیم..!
"حامد عسکری"
درد دارد که هرچه بنویسی ،
نتوانی که شرح غم بدهی..
درد دارد به طفل احساست ،
شب به شب ،
قبل خواب ،
سم بدهی...!
"علیرضا آذر"
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست ..
تا غمت پیش نیاید ، غم مردم نخوری..
"سعدی"
چنان چسبانده ام هر تکه از دل را به یکدیگر..
که کم کم می شوم بعد از غم تو آدمی دیگر..
"فرامرز عرب عامری"
باز هم نصفه شب و تاب و تبی تکراری
دلبرم! دخترِ مهتاب! تو هم بیداری؟
گل شب بوی غزل ریز! مزاحم نشوم!
وقت داری کمی از روی غمم برداری؟؟
میشود دست به بغضم بکشی؟ بی زحمت!
میشود گوش به آهنگِ دلم بسْپاری؟
"یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم"
خسته ام،خسته از این زندگیِ اجباری!
شده مخروبه بنایِ دلِ کج بنیادم!
شاعری را چه به وصله زدن و معماری!
خسته ام،منتظرِ معجزه ی تازه ایَم
تو بیایی به دلم دینِ نُویی می آری!
کاش! پایانِ غمِ من به خودت ختم شود
کاش! شیرین شود این درد و غمِ تکراری!
"عقیل پورجمالی"
داد و بیداد نکردم که در اندیشه ی من
مرد آن است که غم را به گلو می ریزد..
آخرین مرحله ی اوج فرو ریختن است ..
مثل فواره که در اوج فرو می ریزد..
"یاسر قنبرلو"
صبحانه غم ، ناهار جنون ، غصه شام من..
دیدی چقدر بی تو جهان شد به کام من؟!
"امید صباغ نو"
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت
به خدا درد کمی نیست که با پای خودت
بدنت را بکشانی به سر دار خودت
کاروان رد بشود، قصه به آخر برسد
بشوی گوشهای از چاه خریدار خودت
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود! آه… به اصرار خودت!
بگذاری برود در پی خوشبختی خود...
و تو لذت ببری از غم و آزار خودت...!
اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت…
"علی صفری"
خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم..
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است ..
"شهریار"
فارغم در غم عشق تو ز ویرانی دل ..
که خرابی نرسد مملکت ویران را ..
"فروغی بسطامی"
پناه می برم از شر شهر بی تو به غربت ..
به گوشه ای که غمم را به گوش جاده بگویم..
"سجاد رشیدی پور"
غم عالم فراوان است و من یک غنچه دل دارم..
چه سان در شیشه ی ساعت کنم ریگ بیابان را...
"صائب"
جان درد تو یادگار دارد بی تو..
اندوه تو در کنار دارد بی تو..
با این همه من ز جان به جان آمده ام ..
جان در تن من چه کار دارد بی تو ..
"منسوب به انوری"
مثل کوهیم و از این فاصله ها مان چه غم است ..
لذت عشق من و تو ، نرسیدن به هم است..
"سید تقی سیدی"
اسرار غمش گفتم در سینه نگه دارم
رسوای جهانم کرد این رنگ پریدن ها
"یغمای جندقی"