شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

من زیر گریه شکستم ...

وقتی که تیر خاطره توی گلو نشست

وقتی که بغض آمد و این رو به رو نشست

در خاطرات من بجز افسانه ات نبود،

من زیر گریه بودم و تو شانه ات نبود...

"پویا جمشیدی"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد