شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

صبر بی موقع..

رفتنش آخرین عذابم بود..

شاکی م از خودم ، از او ، از درد..

شاکی م از خدا که می دانست

درد خواهم کشید و خلقم کرد..

سکه ی اختیار و جبر مرا

بر زمین پرت کرد و جبر آمد..

اول آسان نوشت بختم را..

ناگهان عطسه کرد و صبر آمد..

"علیرضا آذر"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد