شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

دوای دل..

گیریم خنجر حرف تو بر پهلوی باورها نشست ؛

نوش دارویی..

شرابی..

شیونی..

شعری به کارش می کنیم..

دل که چرکین شد ،

چه کارش می کنیم؟!

"شفیعی کدکنی"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد