شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

برخیز فدای سرت..

ای چشم تو بیمار ،

گرفتار..

گرفتار..

برخیز چه پیش آمده این بار علمدار؟

گیریم که دست و علم و مشک بیوفتد ،

برخیز فدای سرت ..

انگار نه انگار..

"فاضل نظری"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد