شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

حالا می پرسی...؟

حالا که چمدانم را این همه سنگین و بی کلید بسته ام ، 

تازه می پرسی کجا ، چرا ، از چه سبب...؟! 

یعنی تو داستان دلبستگی های مرا  

به همین چیزهای معمولی ندانسته ای ، نمی دانی...؟! 

لااقل یک بفرمای ساده ، یک سکوت...! 

"سید علی صالحی"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد