شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

غم نامه..

یار  و همسر نگرفتم که گرو بود سرم..

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم..

پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت..

پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم...!

"شهریار"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد