سلام...این شعر عالیه..اگر متن کامل شعر رو دارید لطفا در جواب نظرم بگذارید...سپاس
نیمه جانی بر کف / کوله باری بر دوش مقصدی بی پایان / قرن ها پشت افق سحری سرگردان / که در آن آتش کم نور نگاهی تنها سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را / مثل یک آینه رو به برهوت پی سوسوی نگاهی دیگر بی ثمر میکاود / وحشتی بیگانه، در سراپای وجود لذتی پر آشوب، پای محراب سجود / در دل ویرانی آخرین دلخوشیم / چشم ویرانگر توست خسته از جنگیدن / آخرین فرصت صلح / عشق عصیانگر توست / کاش غیر از من و تو، هیچ کس باخبر از ما نشود نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز نوبت بازی دنیا نشود... «افشین یداللهی»
سلام...این شعر عالیه..اگر متن کامل شعر رو دارید لطفا در جواب نظرم بگذارید...سپاس
نیمه جانی بر کف / کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان / قرن ها پشت افق
سحری سرگردان / که در آن آتش کم نور نگاهی تنها
سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را / مثل یک آینه رو به برهوت
پی سوسوی نگاهی دیگر بی ثمر میکاود / وحشتی بیگانه، در سراپای وجود
لذتی پر آشوب، پای محراب سجود / در دل ویرانی آخرین دلخوشیم / چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن / آخرین فرصت صلح / عشق عصیانگر توست /
کاش غیر از من و تو، هیچ کس باخبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز نوبت بازی دنیا نشود...
«افشین یداللهی»