شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

بیا و جنگ را تمام کن...!

خسته از جنگیدن ..

آخرین فرصت صلح ،

عشق عصیانگر توست ...

"افشید یداللهی"

نظرات 1 + ارسال نظر
nfs پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 11:40

سلام...این شعر عالیه..اگر متن کامل شعر رو دارید لطفا در جواب نظرم بگذارید...سپاس

نیمه جانی بر کف / کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان / قرن ها پشت افق
سحری سرگردان / که در آن آتش کم نور نگاهی تنها
سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را / مثل یک آینه رو به برهوت
پی سوسوی نگاهی دیگر بی ثمر می‌کاود / وحشتی بیگانه، در سراپای وجود
لذتی پر آشوب، پای محراب سجود / در دل ویرانی آخرین دلخوشیم / چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن / آخرین فرصت صلح / عشق عصیانگر توست /
کاش غیر از من و تو، هیچ کس باخبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز نوبت بازی دنیا نشود...
«افشین یداللهی»

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد