شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

شـعـر یـعنـی پــرواز مـحـض

شعر میخوانم که رها شوم به بی کرانگی آسمان از قفسی تنگ ..

طلوع تاریکی..

گرگ ها خورشید را خورده اند

و لاشه ی سرخی را

که گوشه ی آسمان افتاده

کم کم به پشت کوه ها خواهند کشید ...

"گروس عبدالملکیان"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد