طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری..
غلط می گفت!
خود را کشتم و درمان خود کردم!
"وحشی بافقی"
صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم!
"وحشی بافقی"
من خنده زنم بر دل ،
دل خنده زند بر من ..
اینجاست که میخندد دیوانه به دیوانه ..
"وحشی بافقی"
گرچه دوری میکنم ، بی صبر و آرامم هنوز..
می نمایم اینچنین وحشی ، ولی رامم هنوز..
"وحشی بافقی"
شده نزدیک که هجران تو ما را بکشد..
اشتیاق تو مرا سوخت ..
کجایی؟
بازآ..
"وحشی بافقی"